تازه دارم میفهمم که اکثر مشکلاتم از کجا میآیند. من بیش از حد روی فکر کردنم فکر میکنم!
درس میخواندم. مهمان داشتیم. صدای صحبتشان نمیگذاشت تمرکز کنم. اعصابم به هم ریخته بود. با خودم کلنجار میرفتم که بگویم آرام صحبت کنند یا نه. آخرش هم گفتم. اما میدانی چه شد؟
بعدش داشتم به این فکر میکردم که چقدر بیادبی شد که گفتم. روی این فکر داشتم فکر میکردم که الان که دارم فکر میکنم بی ادبی شده دارم وقتم را بیشتر تلف میکنم پس نباید فکر کنم. روی فکر دوم داشتم فکر میکردم وای حتی دارم روی فکر اول فکر میکنم که وقتم را هدر میکنم و فکر دوم هم دارد وقتم را میگیرد... این وضع میتواند تا ابد ادامه پیدا کند! یک جاهایی از مغزم انگار یک گیرهای عجیبی دارد.
من قبلا باور داشتم که آدم اگر کاری را پیدا کند که از انجامش سیر نشود یعنی آن استعدادش است و حتما موفق خواهد شد. اما الآن بر این باورم انسان های موفق در هر زمینهای موفق خواهند بود و موفقیت از استعداد و علاقه جداست، به ویژگی های روانی ربط دارد.
شاید آدم های موفق هر شغلی داشته باشند حس کنند از انجامش سیر نمیشوند. و انسان های ناموفق در هر کاری حس بدبختی میکنند... هرکاری!
لئوناردو دیکاپریو میتوانست بهترین فوتبالیست باشد، یا بهترین پیانیست، یا بهترین بیزنس پرسن... هرچی!
موفق شدن به ادامه دادن ربط دارد. به اینکه در کار بتوانی نقطه ضعف ها را پیدا کنی و روی آنها کار کنی. به این ربط دارد که نظم داشته باشی، به این ربط دارد که اهداف مشخص و توانایی برنامه ریزی داشته باشی، به این ربط دارد که با هر شکست حس بدبختی نکنی... انقدر که به این ها ربط دارد به استعداد ربط ندارد.
بحث این است که بتوانم جوری برنامه ریزی کنم که بهترین استفاده را از نقاط قوتم بکنم و نقاط ضعف را همزمان قوی تر کنم.
روی فکر کردنت فکر نکن!
- ۱ نظر
- ۲۷ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۵۶