نیک رو دیدمش باز پریشب. اومد خونه ام. شمع هامو اطراف خونه روشن کرده بودم، گلارو توی گلدون خوشگل کرده بودم. براش حتی تهچین و کنارش ماست و خیار درست کرده بودم.
خب اره یه شب بیش از حد رمانتیک دیگه! بهم گفت شاید زود باشه گفتنش ولی این چیزی که بینمون هست، نمیخوام تموم شه. بهش گفتم منم نمیخوام تموم شه و این همه احساس منو میترسونه. منو آسیب پذیر میکنه و تو الان راحت میتونی به من آسیب بزنی. گفت هیچووقت اینکارو نمیکنم.
پ.ن: عاشق تهچین شده بود! ماست خیار میریخت رو غذاش میخورد! ازم جدی جدی پرسید مدرسه اشپزی رفتی؟! :))
پ.ن.۲: امشب میره فلوریدا پیش خانواده اش و تا چهارشنبه برنمیگرده. و من قراره دلم واسش خیلی تنگ شه:( تازه دوشنبه تولدشه. من رفتم براش عطر خریدم. هیچ چیزی درموردش نمیدونم! چی میتونستم جز عطر بگیرم دیگه!
- ۰ نظر
- ۱۷ شهریور ۰۴ ، ۱۰:۰۵