افراط-تفریط

من روی احساساتم کنترل ندارم. خوشهالی، ناراحتی، خشم، هر احساسی رو به شدت بروز میدم و نمیتونم کنترلشون کنم. بدین صورت من یا انسانی بیش از حد شیرین و یا بیش از حد تلخ هستم و حد وسطی در من وجود نداره.

توی تموم جزئیات و کلیات زندگیم همینم. هیچ حد وسطی ندارم. 

این بده.

+ نوشته شده در شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۱:۱۰ توسط نارنگیس | نظر بدهید

من یه گوگول مگول گنگم

امروز یه دختر که آمریکایی نبود نزدیکم نشسته بود و داشت با کاستومر سرویس یه جایی حرف میزد. و اونجا بود که من فهمیدم اصلا تنها نیستم! یکی از بزرگ ترین چیزهایی که همیشه ازش فرار کردم توی این چند ماهه تماس تلفنی بوده، چون یهو بدون هیچ دلیل قانع کننده ای انگلیسی حرف زدنم افتضاح میشه. اگر کسی که پشت خط باشه سیاهپوست باشه بخاطر لهجه اش من هیچی از حرفاش نمیفهمم و هر حرفش رو باید ۱۰ بار تکرار کنه که بفهمم و این قضیه برای من خجالت آوره و برای طرف مقابل اعصاب خرد کن! اون دختر هم دقیقا مشکل من رو داشت و خجالت زده شده بود. دوست داشتم برم اون لحظه بغلش کنم بگم عب نداره عزیزم:(

 

داشتم به دوستم توی ایران میگفتم که توی ماگ قهوه ام یه هفته شیر مونده بود و بوی گند گرفته بود واسه همین کلی با مایع ظرفشویی شستمش که بوی بدش بره. حالا درش بوی مایع ظرفشویی کرفته و هرکاری میکنم بوش نمیره. خیلی جدی گفت بذارش چند روز توی آب و وایتکس بمونه دیگه اثری از بوی مایع ظرفشویی نمیمونه :))))))))))

+ نوشته شده در جمعه ۲۷ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۳:۲۶ توسط نارنگیس | نظر بدهید

چشمام باز

من به این پی بردم که هیچ موقعیتی دائمی نیست، و البته نباید برای از دست دادن موقعیتی غمگین و افسرده شد. این از دست دادن باعث میشه تو فرصت هایی رو ببینی که قبلا نمیدیدشون چون توی سیف زون موقعیتت نابینا شده بودی.

و به این پی بردم که توی آمریکا باید‌ برای کوچیک ترین فرصت ها، همیشه بیدار‌ باشی و بجنگی و رقابت کنی. واسه همین باید عاشق کاری که داری میکنی باشی (به معنای واقعی عاشق)، چون شعله‌ی انگیزه باید همیشه روشن بمونه و همیشه باید تشنه باشی.

پی بردم اینجا نمیشه مثل ایران وقت رو هدر داد و هنوز خفن موند. اگه یه ثانیه حرکت‌ نکنی میبینی همه ازت جلو زدن.

من عاشق macro و monetary هستم. پس هرچقدر هم رقابتی و‌ سخت، میمونم روی خواسته ام. تصمیمم رو گرفتم، میخوام فکالتی بشم و اینداستری رو نمیخوام.

+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۶:۴۰ توسط نارنگیس | نظر بدهید

ایران

من ملکه بودم، همه جای شهر داشت میسوخت.

در همین حال همکلاسی ام جلوم بود و میگفت که میخواد به ایران مسافرت کنه! میگفت میخواد بره تهران. من انگار توی تهران بودم ولی تهران نبودم. همکلاسیم میخواست بره تهران درحالی که وسط تهران درحال سوختن وایساده بود.

با گریه گفتم برو ولی اگه توی مسافرتت به اصفهان و شیراز سر نزنی انگار ایران نرفتی! اگه میخوای فرهنگ ایرانو توی ساختمونای کهن ببینی برو این دو شهر رو.

همه جای تهران داشت میسوخت. آوار ساختمونا ذوب میشد و روی سرم می‌ریخت.

+ نوشته شده در شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۱:۰۳ توسط نارنگیس | نظر بدهید

برای بار هزارم عرض میکنم. ما هیچ کاره‌ایم.

It's not economics that controls politics, but it's politics that controls economics!

 

In the first place, it was Ukrane trying to join NATO, right?

 

خب در اینکه سیاست در عین کثیفی جذابیت خودش رو داره هیچ جای بحثی نیست. و اینکه دو جهان سومی هرجایی به هم برسن، میشینن درمورد سیاست حرف میزنن، حتی دقایق قبل از امتحانشون.

دو جمله ‌ی بالا چیزهایی بود که جرقه ی بحث های طولانی رو زد.

+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۳:۲۵ توسط نارنگیس | نظر بدهید

چه موضوعی چه تیتری؟

وااای ببین پوتین به اوکراین حمله کرده، هنوز به جاهای شهری حمله نکرده. (خلوار خلوار واکنش آدمها رو همه جا مشاهده میکنید.)

یکم بعد: وااای ببین پوتین داره مردم عادی رو میکشه، بمب میندازن روی آپارتمان، اصلا مگه میشه؟

در همین لحظه در آستانه واکنش ها و اعتراضات جدید این موضوع شروع میشه که ای نژاد پرست های خائن که اعتراض میکنید، این همه وقته توی یمن و افغانستان و هزار جای دیگه جنگه صداتون در نیومده، حالا بحث اروپاست؟

دقیقا این فضا که ایجاد میشه دیگه به ندرت اعتراضی رو میبینی، مگر از خود آدم های روسی و اوکراینی، بقیه برگشتن سر زندگی عادی و لذت اسپرینگ بریکشون رو میبرن، اخبار جنگ هم مث همون خبرای عادی توی تیتر هر روز میخونن و از چیزای جدیدش باخبر میشن.

کلا قضیه نرمالایز کردن مسائل چیز عجیبیه، و حالا انگار مردم اگه حرف بزنن از اوکراین، نژادپرست محسوب میشن.

چیزی که نیست، این همه مردم عادی جای جای کره ی زمین به گل نشستن، اینا هم روش. اصلا نظرت چیه بریم یه سری بزنیم به مردم بیچاره ی یمن ببینید به چشم اوکراینی ها هنوز اونقدرا هم نابود نشدن؟ چه فرقی داره اروپا و آسیا، ما سیف باشیم جنگ جهانی نشه، ماهم قیمت امنیتو با گرونی بنزین پرداخت میکنیم.

همه چیز خیلی ناامید کننده ست.

+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۰۶:۰۱ توسط نارنگیس | نظر بدهید

برای مامان، آجی، و بابا

آهنگ کج مهراد منو یاد مهر مامانی، بغل آجی، و گرمای بابایی میندازه.

اون اولا درد دوری مثل یه موجود خارجی بود. یه هیولا بود. یه نیزه گرفته بود توی دستای زمختش و میکردش توی گوشت تنم، توی قلبم. من هیولا رو بلعیدم و حالا انگار درد عضوی از وجودمه. دلتنگی عین یه درد همیشگیه مث کمر دردی که توی دبیرستان داشتم. دردش از ریشه قلبم رو له میکنه. انگار خودم محکم قلبم رو لگدمال میکنم که منفجر شه.

 

وقتی هستی دور، اصلا نیست آسون. باوفایی سخته، میشی وسوسه یه لحظه. 

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۰۳:۴۹ توسط نارنگیس | نظر بدهید

لذت دنیا!

نشستم خرمارو رو نصف میکنم هسته اش رو درمیارم، روش دارچین میریزم و با قهوه میخورم.

+ نوشته شده در شنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۰:۱۶ توسط نارنگیس | نظر بدهید

من یه جاهلم

اقتصاد کلان چیزیه که بیش از حد ازش خوشم میاد و جاییه که اقتصاد زیادی برام شیرین میشه و فکر میکنم میتونم به فیزیک تشبیهش کنم. اقتصاد کلان و اقتصاد خرد شاید سخت ترین های اقتصاد هستن چون دیگه ته بیس هم چیو شکل میدن.

دیروز نتیجه امتحان کلان اومد. امتحانش بینهایت سخت بود. خیلی خیلی خیلی. ازون امتحانایی که هیچ سوالیشو ندیدی در عمرت. ۷۰ نمره سوال حل کردنی بود و ۳۰ نمره توضیحی. از همین الان بگم که از توضیحی فقط ۸ نمره رو گرفتم که تنها قسمت آسون بود. ولی بهش اهمیت نداده بودم و درست نخونده بودم. این استاد یکی از کارایی که میکنه اینه که‌ فردی که بالاترین نمره رو گرفته اعلام میکنه (که فکر میکنم خیلی افتضاحه). من نفر اول نبودم. ولی بخاطر تفاوت کم نمره اسم منو گفت که دوم شدم. از ۷۰ نمره حل کردنی ۶۶ شده بودم که خود استاد هم باورش نمیشد. البته خودمم باورم نمیشد که حتی تموم محاسباتم درست بوده باشه. اون ۴ نمره رو هم نیوردم چون یه سوالو درست نخونده بودم و یا شاید بخاطر ضعف انگلیسی :(

کلاس که تموم شد برانکا بدون اینکه ازم خدافظی کنه رفت. موضوع ناراحت کننده اینه که همیشه با هم میریم چون اون خیلی وقتا منو میرسونه خونه. 

این امتحان تنها امتحانیه بود که آنلاین نبود و وقت امتحان محدود شده بود به ۴ ساعت که اوپن بوک هم نبود و چیت شیت هم نمیتونستی‌ ببری. تقصیر من نیست که اون ۲۰ از ۱۰۰ شده. چقدر بچگانه ست چیزایی که دارم ازشون حرف میزنم.

 

این روزا خیلی اتفاقای بدی میفته برام. اتفاقای واقعا بد. اشتباه کردم. من توی انجام کاری که ازش خوشم نمیومد کاهلی کردم! من نمیتونم انکتر کنم که از کاری که توی ریسرچ سنتر میکردم خوشم نمیومد. انگیزه ام رو به زندگی اصلا کم میکرد! خیلی روزا به زور داشتم کار میکردم. و حالا برام مشکل پیش اومده. انگار دارم توی دفتر روزنامه کار میکنم. کارای چرت و حتی گاهی خیلی بی ربط به اقتصاد. خب این منو ناامید میکرد. ولی خب سیف زون خوبی بود. حالا برام مشکل پیش اومده و همه چیز ریخته به هم.

 

حتی مسایل خانواده هم به هم ریخته.

 

پوتین هم که داره گند میزنه به همه چیز.

 

در این شرایط آهنگ جاهل آلبوم ذوزنقه ست که یکم باعث میشه هنوز زندگی قابل تحمل باشه.

+ نوشته شده در جمعه ۱۳ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۲:۴۰ توسط نارنگیس | نظر بدهید

۹ اسفند؟

بالاخره تولدم شد. خیلی چشم به راهش بودم نه؟ انگار قراره تو ۲۴ سالگی خیلی خبر خاصی بشه. ۲۳ سالگی از جذاب ترین های عمرم بود. یکی از پراتفاق ترین ها. و الان بعد از یه سال خیلی طولانی آماده ام که وارد ۲۴ بشم. هرچند کاش ۲۳ حالا حالاها تموم نمیشد چون گذران عمر ترسناکه. انگار با بزرگ تر شدن ارزش بیشتری برای زندگی قائل میشم. همیشه آماده بودم هر لحظه بمیرم. الان اینجوری‌ام‌که خب من که یه بار بیشتر زنده نیستم. بیشتر زنده باشم کارای بیشتری بکنم. هرچند زندگی همه اش یه شکله.

دیشب یه خوابی دیدم از اعضای خانواده ام که‌ بعد از مکالمه امروزم باهاشون فهمیدم که خیلی واقعی بوده. یک سری تغییرات توی خانواده‌ام درحال جریانه. خب من که به نظرم بد نیست و یه جور رهاییه. غمگین نیستم ولی حالمم خوب نیست.

چند روزه دلم واسه مامان و آجی پر میکشه. بعضی وقتا تصور میکنم که حالا فکر کن بعد دو-سه سال دیدیشون. آجی چقدر بزرگ تر شده، مامان پیر تر شده. دلم میمیره و دلم میخواد همونجا بزنم زیر گریه. ولی بعد میرم میم رو سفت بغل میکنم و بو میکنم و یکم آروم میشم. دلم برای بابا میسوزه. ولی از دستش عصبانی ام. میدونم اگه ایران بودم خیلی دعوامون میشد. من که میگم اون زمان بهتر بود. انگار از من خیلی حساب میبرد. الان دیگه من نیستم. انگار نقشم خیلی پررنگ بود.

خدایا! از مامانم محافظت کن. یه کاری کن بتونم هواشو داشته باشم. یه کاری کن بتونم این همه خوبیشو جبران کنم. هوای خواهرمو خیلی داشته باش. خودت میدونی که چه فرشته ایه. مواظب بابام باش. حواست باشه کاری نکنه که خیلی پشیمون بشه. بهش کمک کن که بهتر اطرافشو درک کنه. اگه میشه به منم کمک کن که بتونم با برنامه تر باشم و ریسرچمو پیش ببرم. و اگه میشه توی اون کارایی که خودت میدونی هم بهم کمک کن. خیلی مرسی.

+ نوشته شده در يكشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۳:۱۰ توسط نارنگیس | نظر بدهید
درباره من
اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان