اشتباه کن

الان که فکر میکنم من در شهر غریب بهترین دوران زندگیم رو گذروندم. در شهر غریب هیجان انگیز ترین دوستی با همکلاسی ها و هم اتاقی های خوابگاه رو تجربه کردم، در شهر غریب عاشق شدم، انگار توی شهر غریب آجر های رشد رو روی هم چیدم. هرچند که پر بود از اشتباه های بزرگ و عمیق، اما گاهی فکر میکنم بدون اشتباه کردن زمینه ی بزرگ شدن برای آدمیزاد به وجود نمیاد. هرچی بیشتر اشتباه کنی، بعد های بیشتری از زندگی رو میبینی. راستش فکر میکنم من بعد های زیادی از زندگی رو تجربه کردم. با وجود چسبندگی زیادم به شرایط، همیشه یه جوری شد که موقعیت های خیلی متفاوت رو تجربه کنم، قعر شرق و غرب و شمال و جنوب رو ببینم.

+ نوشته شده در سه شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۵:۳۷ توسط نارنگیس | نظر بدهید

اجتناب!

نارنگیس امروز دلم واقعا برات سوخت. از پیچیدگی غم هات و از تراکم لایه ها ی روانت وحشت کردم و با خودم گفتم این بچه چجوری داشته تاحالا تحمل میکرده این بار رو. اون اجتناب و اون ترسی که توی وجودت از همه چیز و همه کس هست رو بالاخره دیدمش و فهمیدمش. فهمیدم که یه حادثه که حتی هیچکس نمیدونسته حادثه بوده و هیچکس توش تقصیری نداشته چجوری ۲۰ سال تموم داشته به روحت سوهان میکشیده و توی از همه جا بی خبر فکر میکردی زندگی سالم و عادی همینه.

نارنگیس عزیزم.  ای کاش میشد اسم واقعی و قشنگتو بگم که از همیشه بیشتر دوستش دارم و از همیشه برام پر معنی تره. واقعا با تموم وجودم بهت افتخار میکنم. تا امروز کم زحمت نکشیدی. دیگه نمیخوام زحماتتو نادیده بگیرم. تو همیشه شجاع و جسور بودی، همیشه جنگیدی، همیشه استوار بودی و نذاشتی چیزی زمین بزنتت. حالا هم با تموم‌ این سختیا ایستادی و کنار نکشیدی. میدونم خسته ای، میدونی خسته ام، با هم کنار هم قدم برمیداریم. این بار من دستای قشنگتو میگیرم و نوازششون میکنم. خودم حواسم‌ هست ناخون هاتو نجوی. انقدر باهات مهربونی میکنم که این بغض توی گلوت به خنده های از ته دل تبدیل بشه. فقط یکم فرصت بده. خودت میفهمی که با ارزش ترین چیز دنیا برای من تویی. تنها چیزی که مهمه برام تویی، نه هیچ چیز و هیچ کس دیگه.

+ نوشته شده در دوشنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۴۷ توسط نارنگیس | نظر بدهید

چه بر سر تو آمد؟

اسکیزویید+شک فرهنگی=مرگ!

+ نوشته شده در يكشنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۱:۱۳ توسط نارنگیس | نظر بدهید

دو سخن فلسفی از خواهر عروس

وقتی در حد مرگ گرسنه باشی شاید غذا به نظر خوشمزه تر بیاد، اما وقتی یه کوچولو سیر باشی از غذا خوردن بیشتر لذت میبری.

 

 

دنیا هیچوقت به آسونی ۴ سال پیش نمیشه. انگار دنیا همیشه در راه پیچیده تر شدن قدم برمیداره. چه در اسکیل کوچیک در زندگی هر فرد، چه در اسکیل بزرگ در کل دنیا. همیشه همه میگن اون قدیما همه چیز خیلی آسون بود. البته شایدم آواز دهل از دور خوش است. مشکل طی کردن مسیر جدید رو به آینده ست. مساله چو حل گشت آسان شود. مساله‌ی گذشته هم حل شده.

+ نوشته شده در شنبه ۲۷ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۲:۴۷ توسط نارنگیس | نظر بدهید

دلتنگی

نمیدونم مقطعیه یا قراره این حس طولانی باشه. اما نگار مدت زیادیه دلم برای ایران و خانواده ام مثل قبل تنگ نشده. هنوز فکر ایران و فکر خانواده روی افکارم غبار غم مینشونه، ولی اینکه گریه کنم و بی‌تاب بشم، نه! من دارم یاد میگیرم چجوری باید اینجا حل شد.

دارم با خودم میجنگم. با ترس هام، با عزت نفس پایینم، با خجالتی بودنم. امروز خودم رو زور کردم که پاشم برم با استادهام صحبت کنم مثل آدم، و سوالامو بپرسم و اون دیکتاتور زورگویی که از وطن توی اعماق وجودم به جا مونده رو بنشونم سر جاش. رفتم، حرف زدم، کلی کفتم و خندیدم، سوالامو هم پرسیدم. یه جاهایی باید میجنگیدم با خودم که اعتماد به نفسم رو حفظ کنم، اما موفقیت آمیز بود. انگار دیگران از مصاحبت باهام لذت میبرن اگه خجالتی بودنو کنار بذارم و خودم رو بروز بدم.

استاد مکرو بهم گفته بود راهتو بذار کنار و راه جدید رو پیش بگیر. یاد بگیر. میدونست نیاز به شنیدن چی دارم.

+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۴ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۵۷ توسط نارنگیس | نظر بدهید

نارنگیس تو خیلی نازی.

خیلی وقتا میرم جلوی آینه با خودم حرف میزنم. درمورد مسایل مختلف. اکثر وقتا خیلی جدی ام. خیلی وقتا جلوی آینه دارم به این فکر میکنم که چه موجود پرنقصی رو میبینم.

مشاورم ‌گفت باید بری جلوی آینه و از خودت تعریف کنی و قربون صدقه خودت بری. شاید به نظر احمقانه بیاد اما نمیتونستم! زور میزدم که یک‌ کلمه محبت آمیز به خودم بگم اما دهنم انگار قفل میشد و از خجالت اشک توی شمام جمع میشد. دریغ از یک دره محبت و خشنودی من نسبت به من. حالا امروز بالاخره جلوی آینه رفتم و درسته که هیچ کلمه ای از دهنم بیرون نمیومد اما برای خودم کلی بوس فرستادم و خودم رو بغل کردم. انقدر این حرکتم احساساتم رو برانگیخت و انقدر خوشحالم کرد که الان چندین دقیقه است دارم اشک میریزم. 

+ نوشته شده در دوشنبه ۲۲ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۶:۲۴ توسط نارنگیس | نظر بدهید

راه تو بهترین راه نیست.

بالاخره همین روز ها سرم رو میکنم توی بالشت انقدر گریه میکنم که خوابم ببره بلکه کمی از غم وجودم کمتر بشه.

از سخت ترین روزهای زندگیه. شرایط روحیم خیلی افتضاح شده. هفته ی پیش بالاخره به روانشناس زنگ زدم و تا امروز سه بار باهاش حرف زدم. بدجور افسرده شدم و باید قبل از اینکه به این مرحله برسم یه کاری میکردم. تاحالا در زندگیم انقدر خودم رو ناتوان ندیده بودم. اما نور امید هنوز زنده ست و من دارم میجنگم.

با دوتا از استادهام درمورد افسردگی شدیدم حرف زدم و گفتم غیبت های اخیرم به دلیل تنبلی نبوده. فقط نمیتونستم توی کلاس باشم. گفتم من خیلی میتونستم بهتر باشم و الان دارم سعی میکنم جبران کنم. برخوردشون‌خیلی خوب بود. مخصوصا استاد مکرو. یک زن آفریقایی که خیلی ازش خوشم میاد. خیلی سعی داره کمکم کنه. هم در پروسه‌ی اپلای واسه پی اچ دی و هم الان که میدونه حالم خوب نیست. از نظر شخصیتی خیلی شبیه به هم هستیم.

تا الان هرکاری که کردم، کردم. بهتر از این میتونست باشه اما نتونستم. کم اوردم. الانم دارم یاد میگیرم و دارم از مسیر همیشگی ام خارج میشم. مسیر جدید رو توی طبیعت زندگی برای خودم پیدا میکنم. 

بالاخره این روزا میگذره. من هم راه حل پیدا میکنم. حالمم خوب میشه. یه روزی میرسه که میتونم خودمو دوست داشته باشم. با تموم خوبیا و بدیا.

+ نوشته شده در شنبه ۲۰ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۱:۴۲ توسط نارنگیس | نظر بدهید

اولین بار ها در ۷ روز اخیر

۵ روز پیش اولین پرزنتیشن جدی انگلیسی عمرم رو دادم و استادم باور نمیکرد که واقعا اولین بار بوده باشه. اینکه کیفیت کارم در بین همکلاسی های آمریکاییم جایگاه قابل قبولی داشت خیلی خوشهالم!

امروز واسه اولین بار توی عمرم تهچین درست کردم. برای ۵ نفر. خیییلییییی خوب شده بود! خودم باورم نمیشد!

خونه رو بوی زعفرون برداشته!

+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۰ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۴۶ توسط نارنگیس | نظر بدهید

من همون ۱۶ رو برمیدارم خیلی ممنون.

من واقعا از این وضع خودم خسته شدم. دلم میخواد برگردم به وضع چند سال پیشم. چقدر باانگیزه و سخت کوش بودم! چقدر اهمیت میدادم به اتافاقات اطرافم. الان یه حالت به تخمم خاصی ام. البته لطفا عفت کلام داشته باشید. ممنون.

تاثیر سن رو میبینم روی خودم. الان که تازه یه جوونکی بیش نیستم. ۳۰ سالگی لابد خیلی مغز آدم فرق داره. میخوام برگردم به اون همه هیجان. اما نمیشه که.

میدونی دارم به این فکر میکنم چقدر این نسل جدید آدمای خفنی ان. آدم میتونه ازشون چیز یاد بگیره. از عادتاشون از یادگیری سریعشون از این همهههه روشن فکری و انعطافشون. اصلا عادتاشون جدیده. البته  تربیت غیرایرانی نوجوونای اینجا در این قضیه دخیله. ولی نسل جدید ایرانی هم خیلی خفن تر از نسل خودمه.

خلاصه که امید ما به همین دبستانی هاست.

+ نوشته شده در شنبه ۶ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۰۱:۵۶ توسط نارنگیس | نظر بدهید

پست راک

آهنگ پست راک چیزیه که واسه ادامه دادن روزام بهش نیاز دارم. اگه نباشه انگار انگیزه ای نیست.

+ نوشته شده در جمعه ۵ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۲۲:۰۰ توسط نارنگیس | نظر بدهید
درباره من
اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان