دود زدایی

سال پیش این موقع ها که شده بود من خیلی غمگین و عصبی بودم. شبا میرفتم یه نخ سیگار میکشیدم که حال و روزم یکم عوض شه. اون اولاش یه نخ سیگار حسابی گیج و منگم میکرد ولی بعد بدنم بهش عادت کرد و تعداد روزانه بیشتر شد. تا جایی که درسا و کلاسا میرفتم سیگار میکشیدم. پایه هم داشتم. دوست صربستانیم سیگاری قهاری بود. باهم بریک میدادیم به کار و پایین دانشکده میرفتیم و حال و هوامونم عوض میشد.

اما یه مشکلی داشت سیگار اونم بوش بود. بوشو دوست نداشتم حالمو بد میکرد. اصلا بوش میموند روی لباسام، و اگه کسی بومو حس میکرد خجالت زده میشدم. اونجا هم کلا کسی سیگار نمیکشید. به جاش ویپ ولی خیلی طرفدار داشت. منم واسه خلاص شدن از بوی بد رفتم ویپ خریدم و دیدم که به به؛ چه خوش عطر و خوش طعم و خوش اثره ویپ. تاثیر ویپ روم کاملا متفاوت بود. خیلی بیشتر ریلکسم میکرد، خیلی سریع تر اثر میذاشت، خیلی خوشمزه هم بود! هر هفته میرفتم یه طعم جدیدشو میگرفتم و کلی صفا میکردم. مشکل انگر منجمنتمو هم حل کرده بود و خیلی کمتر عصبی میشدم. حالا اخبار ایران دیگه تموم شده بود ولی اعتیاد نیکوتین باهام مونده بود. اراده و انگیزه ای هم واسه ترکش نداشتم.

الان یه ساله که سیگار میکشم و ۹ ماهه که ویپ میکشم. ۲ ماهه که به صورت جدی به ترک کردنش فکر میکنم. آسیبی که به ریه ام میزنه میترسونتم. آسم هم دارم و همیشه شش های ضعیفی داشتم. هر بار سرما میخورم سینه ام چرک میکنه و یکی دوماه سرفه اش باهام میمونه، من با این اوضاع قطعا سرطان ریه میگیرم اگه به کشیدنش ادامه بدم. خراب کردن دندون و لثه هم به کنار. قشنگ میبینم که دندونام راحت میشکنه و لثه هام ورم داره. اصلا جدا از اون، دارم هفته ای ۲۵ دلار میدم واسه یه همچین چیز مزخرفی؟ میتونم با ۲۵ دلار یه روز در هفته برم کوبیده رواق بخورم یا ۵ روز در هفته سوشی میگو بخورم!! الان دیگه مشکل عصبی بودنو هم ندارم. خیلی تسلطم روی خودم و افکار و روانم زیاده. بهترین موقعیته واسه ترک.

استراتژی ترک چیه؟ یواش یواش کمش کنم؟ نه ازین خبرا نیست. دو هفته ست دارم تلاش میکنم کم بکشم ولی نمیشه. یهو حواسم پرت میشه و میبینم ویپ دستمه! استراتژیم نخریدنشه. تموم شد آقا. من دیگه ویپ نمیخرم. اگه هم دیدم خیلی نسخ نیکوتینم میرم یه نخ سیگار میکشم. از بوی سیگار متنفرم و میدونم روزی دو نخ رو به زور خواهم کشید. اصلا ویپ رو همینجوری راحت میگیری دستت هرجا میکشی. ولی سیگار مناسبت داره باید بری پاکتو برداری پنجره رو باز کنی روشنش کنی.. اووووه. بوی کثافتم میگیری. میتونمم برم ازین برچسبای نیکوتین بخرم.

+ نوشته شده در جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۱۴ توسط نارنگیس | نظر بدهید

بلانسبت بو گه میاد!

این دوروز منهتن از همیشه شلوغ تر بود. ترافیک ماشینارو قفل کرده بود به هم دیگه. توی راه خونه تا دانشگاه، سرتا سر خیابونایی که رد میشدم ازشون ماشینای مشکی گنده با شیشه های دودی پارک شده بود. پیاده رو پر بود از آدمای کت شلواری که کارتشون گردنشون بود و تیپشون مث کارمندای معمولی نبود. یه سریا دوربین دستشون بود و حرفای رندومی که توی خیابون به گوشت میخورد حرفای همیشگی نبود.

یه سریارو هم من ندیدم ولی بوی تعفنشون توی شهر پیچیده بود، بد تر از بوی شاشی که با شروع بارون توی پیاده رو بلند شده بود. آمریکا تحریمشون کرده بود و با این حال قرار بود همین دوروبر باشن.

کاش میشد بخوابم فقط. هر از گاهی گیج و منگ بیدار شم به دوروبرم نگاه کنم، بعدش دوباره بخوابم.

+ نوشته شده در سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۰۴:۴۷ توسط نارنگیس | نظر بدهید

هلو

اینجا نوشتن برام سخته. به هزار و یک دلیل. اما میخوام بی توجهی کنم و بنویسم هرچیزی که دلم خواست. مشکل اینه که توی وبلاگ ضحاک نمیشه خلاف نظر ضحاک حرفی زد.

نمیدونم اسمش بازگشته یا چی، مشخصه که من نظم خاصی رو برای نوشتن رعایت نخواهم کرد. ولی اینجارو دوست دارم چون یه تصویر از تموم تغییراتم بهم نشون میده. میتونه بازه زمانی رو قابل درک کنن شاید. گمونم نکنم دیگه کسی از خواننده های قبلیم اینجا باشن. چک که میکردم اکثرا کلا وبلاگشون به یه صفحه ی سفید و خالی تبدیل شده بود:(

خلاصه خبر ها: پی اچ دی رو شروع کردم. به شهر آرزو هام رسیدم و تو دل منهتن خونه گرفتم. از افسردگی خلاص شدم بعد دو سال.

و شروع پراکنده گویی:

تموم این خبر ها هیچ بار ارزشی ندارن.

الان باسنم پاره شده از شدت و سختی درسا، سه هفته ست از ترم میگذره و من نابودم. هر روز بهتر کار میکنم. گمون میکردم تموم درسا تکراری ان، اما ریشه یکیه و ساقه کلا یه کیاه دیگه ست.

با تموم بدیا و خوبیای زندگی، با تموم پوچیش و بی هدفیم، با این وجود که اصلا نمیدونم دارم چه غلطی میکنم دقیقا، حس میکنم میتونم زندگی کنم و زندگیو لمث کنم. شکست دادن افسردگی بهترین اتفاق اخیر زندگیم بوده.

زندگی و درس خوندن توی منهتن خیلی یکمی ترسناکه. درسته هیجان انگیزه، ولی میزان استرس خیلی بالاست. من یکم زیادی تنبلم واسه زندگی اینجا. دارم به خودم فشار میارم که عادت کنم به خودم فشار بیارم.

+ نوشته شده در دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۰۴ توسط نارنگیس | نظر بدهید
درباره من
اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان