نمی‌خواهم بگویم که دلم تنگ شده، اما واقعا شده.

بعد از ظهر خوابیدم. خواب دیدم دارم به او خیانت می‌کنم. نه اینکه کار خاصی بکنم. یک آدمی که او را میشناسم من را بوسید و من در خوابم از آن بوسه خیلی لذت بردم. وقتی بیدار شدم حس می‌کردم واقعا خیانت کرده‌ام! چرا باید در خواب یک نفر دیگر من را ببوسد و من خودم‌ او را اغوا کرده باشم.. بعد وسط بوسیدنش او را پس بزنم؟ این دیگر چه پس زدنی است؟ خودم او را اغوا کرده بودم.

یادم افتاد که بوسیدن چه حسی داشت. کاش خواب می‌دیدم که میم گاف من را می‌بوسد. خیانت کردن در خواب هم چندش است. 

دلم خیلی گرفته‌. انگار عصر جمعه است. اما بدتر است چون عصر شنبه است. بعد از این همه سال تصمیم گرفتم که هدیه ولنتاین برایش بخرم. مگر ما چیمان از بقیه کمتر است؟ یک چیز قشنگ و می‌توان گفت به نسبت پولی که در حسابم داشتم گران‌قیمت برایش خریدم. این هدیه به زودی از مرزها خارج می‌شود. دلم تنگ شده. کاش خودم از مرزها خارج می‌شدم. نمی‌خواهم‌ بگویم که کاش می‌مردم. اما کاش می‌مردم.

کاش انسان نبودم. کاش درخت بودم.

+ نوشته شده در شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۲۲:۲۵ توسط نارنگیس | نظر بدهید

هیچ چیزی خوب پیش نرفت

 


همینقدر عجیب

انتظار انسان را پیر می‌کند. مخصوصا زمانی که منتظر رحم و مروت از طرف کسی هستی که خیلی نسبت به تو بی‌مهر کرده، آن هم درحالی که برای تو عزیزترین است. احساس می‌کنم دارم پیر می‌شوم. اگر روزی از کاری که با من می‌کند پشیمان هم بشود نمی‌توانم این اتفاق را فراموش کنم. نه اینکه کینه‌ای به دل بگیرم، فقط بر عمق وجودم زخم‌های درحال شکل گیری است که حتی اگر خوب شوند جایشان تاابد می‌ماند.

ر نون می‌گوید انسان نباید رابطه‌ای که آزارش می‌دهد را تحمل کند. راستش را بخواهی به حرفش خیلی فکر کردم، اما این چیزی نیست که در حال حاضر خیلی به اوضاع من ربط داشته باشد. میم گاف ضربه‌ی بزرگی خورده و یک جور هایی حق دارد اگر هیچ مهری در قلبش باقی نماند. شاید حق دارد اگر قلبش از سنگ بشود. اما در این بحبوحه من دارم شکنجه‌ی بدی می‌شوم.

عطرش را که آن روزهای خوب می‌زد را از توی کشو در‌می‌آورم و بو می‌کنم. فقط درد می‌کشم.

+ نوشته شده در شنبه ۱ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۲۰:۵۱ توسط نارنگیس | نظر بدهید
درباره من
اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان