دیسیپلین

- از سنم متنفرم. از پیر شدن وحشت دارم. ۲۶ سالم شده و این حس عقب موندگی اضطرابم رو زیاد میکنه. به چی قرار بود که برسم و نرسیدم؟ من به تمام آرزوهام تا امروز رسیدم و احساس خوشبختی نمیکنم.

- از روز تولدم تا امروز که بیشتر از یه ماه میشه به شدت غمگینم. یک ماه کامل با غم ترسناک به نظر میرسه. کنترلی روی خودم و زندگیم ندارم. از تموم دنیا متنفرم. حوصله ی هیچیو ندارم.

- از آرزوهای فعلیم خجالت میکشم. فکر میکردم آرزویی ندارم اما دارم! فقط انقدر به نظرم پست و حقیرن که بی محلیشون میکنم. بذار بهت بگم. من شهرت میخوام و یه بدن بی نقص. همچنین میخوام تو یه دانشگاه خیلی معمولی استاد شم.

- ته ته قلبم یه آرزوی دستنیافتنی هم دارم که فکر کردن بهش قلبمو گرم میکنه و بغض به گلوم میاره. اوضاع ایران درست شه و بتونم برگردم. آرزوی یه زندگی راحت رو دارم توی ایران.

- اتفاقات سال ۱۴۰۲ زیاد بود. موسیقی رو شروع کردم. نیویورک ادمیشن گرفتم واسه پی اچ دی. بعد از سال ها حس کردم دوباره دارم از مغزم استفاده میکنم. دوباره وزن کم کردم و دو کیلو مونده بعد ۳ سال دوباره ۵۵ کیلو بشم. ورزش روتین زندگیم شد و استارت زندگی سالم رو زدم.

- کارایی که میخوام بکنم واسه امسال: بدن بی نقص و سالم، ترک کامل سیگار، معدل الف، معروف شدن. درست کردن خوابم. منظم بودن. فعال بودن.

- عملکردم توی درس ها تا امروز قابل قبول بوده. ولی واقعا نیازه بیشتر درس بخونم. عادت دارم کمترین تلاش ممکن رو بکنم. صبر ندارم واسه یادگیری. اگه ببینم یه چیزی زیاد طول میکشه میذارمش شب آخر که مجبور باشم تحت فشار سریع انجامش بدم.

- هنوز نیاز به تایید دارم. اگه استادی تشویقم کنه به شدت پر انگیزه میشم و مث خر کار میکنم. همین نیاز به تایید باعث میشه از خودم بدم بیاد. و استادای خودشیفته که بخاطر همین ویژگیم دوست دارن باهام کار کنن. احمقم چون.

- این میزان تنفری که به خودم دارم برام خیلی ناراحت کننده ست. چرا با خودم خوب نیستم؟

- میدونی دیگه با کی خوب نیستم؟ با آدمای ضعیف! آدمایی که عزت نفس ندارن حالمو بد میکنن. چون خودمم عزت نفس ندارم. واسه همینه به شدت از جیمی متنفرم. اصلا حرف که میزنه میخوام سرمو بکوبونم تو دیوار. بعد همین تنفری که بهش دارم باعث میشه عذاب وجدان بگیرم و بینهایت دلم براش بسوزه.

- هیچ ثباتی ندارم.

+ نوشته شده در چهارشنبه ۸ فروردين ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۲۴ توسط نارنگیس | نظر بدهید
درباره من
اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان