این چه غمیست...

 

 

+ نوشته شده در جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۰۹ توسط نارنگیس | نظر بدهید

پاییز خیلی خاص نیست.

پاییز همیشه قشنگ است. نه اینکه ویژگی خیلی خاصی داشته باشد، اما اتفاقات زیادی می‌افتد وقتی تابستان تمام می‌شود. مهم ترینش گرفتگی آسمان است، ضعیف شدن آفتاب؛ انگار دنیا خاکستری می‌شود و این قشنگ است.

دیشب هنگام خواب از سرما می‌لرزیدم. نه اینکه خیلی سرد شده باشد، اما بدنم به تغییرات دما زود عادت نمی‌کند. جاکتم رو تنم کردم و یک پتوی دیگر از کمد برداشتم. با این حال صبح با گلو درد و صدای گرفته بیدار شدم و هر چند دقیقه یک بار عطسه می‌زدم.

پشت میز‌ تحریرم نشسته ام و به این فکر می‌کنم که چقدر وقت بود که بو و طعم لیموشیرین را حس نکرده بودم. این اولین لیموشیرین پاییز امسال است. چهار قاچ شده و منتظر است که توسط من بلعیده شود. دوست هم ندارم بعدش دست هایم رو بشویم. می‌خوام بویش بین انگشتانم بماند و دلگرفتگی پاییز را یادآورم شود.

ای کاش این پاییز تمام نشود. زمستان قرار است خیلی سرد باشد.

+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۵۹ توسط نارنگیس | نظر بدهید
درباره من
اینجا از احساساتی می‌نویسم که بدون آنکه بروز پیدا کنند، در من حل می‌شوند. اینجا جایگاه تمام اتفاقات قشنگ، زشت، غمگین، و یا شادی است که بدون آنکه از آن ها صحبتی شود، در قبرستان خاطرات خاک می‌شوند. اینجا هر چه نوشته می‌شود از دل برمی‌آید... برای همین است که جای مهمی برای من است.
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان